سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوروزتان مبارک باد (سه شنبه 87/1/6 ساعت 9:39 صبح)

 

 

***

**سال نو به همه ای هم وطنان مبارک باد**

*¤* ,¸.¸,*¤(¯`"·. ¸سال نو مبارک ¸.·"´¯)* ¤* ,¸.¸,*¤.*

**سال خوبی  رو برای  همه  آرزو می کنم**

***

 





بدان که هنوز امیدواری ! (سه شنبه 87/1/6 ساعت 9:39 صبح)
 
        
 
 

شعر در ادامه مطالب 


برای ورود به چت روم اینجا کلیک کنید

ویس چت ایران وطن





نگاه عاشقانه (سه شنبه 87/1/6 ساعت 9:39 صبح)
    

                                                   

        

 

شعر در ادامه مطالب





شعر از یک دوست (سه شنبه 86/11/23 ساعت 5:50 صبح)
این شعر زیبا از سروده های یکی از بهترین دوستهای منه

انقدر زیباست که دلم نیامد براتون نذارم، البته ازش اجازه نگرفتم امیدوارم راضی باشه:

میروم من نیا به دنبالم

از دست رفتن من که غصه ندارد

نه به سان موجم پر جوش خروش که مرا شریک اوج کنی باخود

نه مثال باد بهاری دلنواز و روح افزا که تورا بنوازم آرام آرام

با لطافتی درنوک انگشتان

نه شبیه خورشید تابانم که خود را گرم کنی در پرتو من

نه من شبیه به هیچ چیز آشنا نیستم

بیهوده در من ننگر اینقدر

من فقط  خود من هستم

آنکه تو دوستش نمیداری 

من مثال خودم فقط خوب میدانم

عشق بورزم به او که دوستش میدارم

من فقط به روشهای قلبم

تورا تا سر حد پرستش بزرگ میدارم

صد حیف و هزار دریغ و صد افسوس

هیچ کدامشان زیبا نیست برایت

هیچ یک احساسی نیست

که تورا مست کند به سر حد بی نهایت

این که بی وزن میرود ازکنارت

آنکه میخواست جان کند نثارت

آنکه تو اورا نمیبینی

ساده می گوییم او را نمیخواهی

این منم

این من دو حرفی

این که برایت وزنی ندارد

گاه و بی گاه از سر بی قراری

واژه هایی برایت می سراید

نه وقت تلف نکن برو

و نیا هرگز به دنبالم

چیزی ازمن باقی نمانده

مدتی است که حتی مثل خودم نیستم

.............................................................................................................

برای ورود به چت روم اینجا کلیک کنید

ویس چت ایران وطن





من پشیمان نیستم، (سه شنبه 86/11/23 ساعت 5:47 صبح)

من پشیمان نیستم، من به آن لحظه ی شوم، که مرا بر سر راه تو نهاد، و به آن لحظه

که آغاز گر فاجعه شد تسلیمم... من همان لحظه که تو، اولین بار نگاهم کردی،

رویش حادثه را حدس زدم... حاصل بارش یک عاطفه یک فاجعه شد... عشق از راه

رسید، حادثه تکوین یافت... من تمامیت احساسم را، که عظیم مثل زمان و عمیق

مثل شب تابستان و لطیف مثل گل شب بو بود، و دلم را که ز پاکی به مثل مریم بود،

به تو آسان دادم... تو به من هیچ ندادی جز غم، تو مرا، خویشتن خویشم را، ز خودم

دزدیدی... تو همه هستی من را به چپاول بردی، تو مرا در خم یک بیراهه، که مرا می

ترساند، و گمانم نامش کوچه ی وسوسه بود، گم و حیران کردی... و در این راه

بلند،،، من و بی فریادی، من و سر گردانی، من و تردیدی تلخ، همگی همسفر هم

بودیم... آرزوی من این بود، که تو با من باشی... با تو می شد که فراموش کنم، راه

یک بیراهست، و ندیدست کسی، روز خوشبختی یک کولی سرگردان را... تو لب بام

بلندی که هوس نامش بود، با که بودی که نبودی با من؟؟؟ آنکه گهگاهی بود سایه ات

بود و گریزی می زد، سایه ات قلب نداشت، سایه ات مصنوعی، سایه ات بی

احساس، سایه ات سرکش بود... و من از سایه ی تو سیر شدم، از تو دلگیر شدم، و

رهایت کردم..... من پشیمان نیستم... من تو را نذر کسانی کردم، که رباینده ی

جسمت بودند... و دگر بار محال است که من با تو همراه شوم... که همه می گویند:

آنچه نذر است ادا باید کرد

 

............................................................

برای ورود به چت روم اینجا کلیک کنید

ویس چت ایران وطن





<      1   2   3   4      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 14 بازدید
    بازدید دیروز: 8
    کل بازدیدها: 15623 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • شعر و ادبیات و هنر  و چت فارسی
    سعید فوژان
    ...شعر هنر ادبیات چت فارسی
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •